آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 آی . . . زندانبان!

 

صدای ضجه زندانیه در مانده را بشنو

 

در این دخمه ی دلتنگ جان فرسای را بگشا

 

از این بندم رهایی ده

 

مرا بار دگر با نور خورشید آشنایی ده

 

که من دیدار رنگ آسمان را آرزو مندم

 

بسی مشتاق دیدار زن و لبخند فرزندم

 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 29 شهريور 1393برچسب:اشعار نو ( نیمایی ) اشعار مهدی سهیلی, | 10:40 | نويسنده : زهره |

 

آی . . . زندانبان!

 

صدای ضجه زندانیه در مانده را بشنو

 

در این دخمه ی دلتنگ جان فرسای را بگشا

 

از این بندم رهایی ده

 

مرا بار دگر با نور خورشید آشنایی ده

 

که من دیدار رنگ آسمان را آرزو مندم

 

بسی مشتاق دیدار زن و لبخند فرزندم



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:, | 18:38 | نويسنده : زهره |

  قلب برای زندگی بس است

 

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود

بوسه است

وهر انسان

برای هر انسان

برادری ست .

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل افسانه ایست

وقلب

برای زندگی بس است .



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 1 شهريور 1393برچسب:, | 12:51 | نويسنده : زهره |

 عشق دل انگيز

دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز

بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم

در آینه بر صورت خود خیره شدم باز

بند از سر گیسویم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سر و بر سینه

فشاندم

چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم

افشان کردم زلفم را بر سر شانه

در کنج لبم خالی آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست

تا مات شود زین همه افسونگری و ناز

چون پیرهن سبز ببیند به تن من

با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز

**************************



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, | 12:40 | نويسنده : زهره |

 گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود

 گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود

اینك هزار بار ، رها كرده بودمت

 

زان پیشتر كه باز مرا سوی خود كِشی

در پیش پای مرگ فدا كرده بودمت

 

هر بار كز تو خواسته ام بر كنم امید

 

آغوش گرم خویش برویم گشاده ای

 

دانسته ام كه هر چه كنی جز فریب نیست

اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای

 

در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب

لیكن هزار جامه بر اندام او كنی



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, | 12:35 | نويسنده : زهره |

 شعر اول

 اگر روزي آن غار

 فرو ريزد

 به کجا پناه خواهند برد؟

 به کجا پناه خواهند برد؟

 اين مردمکهاي خون آلود

تارهاي حياتشان را بر کدام گور،گوشه خواهند بست؟

آرام باش شطِ دور دست

آرام باش.

تو هنوز چشمان بي حرکت و مضطربِ آن ماهي کوچک را

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, | 12:31 | نويسنده : زهره |

 شعر غربت

 

ماه بالای سر آبادی است،
اهل آبادی در خواب


روی این مهتابی، خشت غربت را می بویم
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش


ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزۀ آب.
غوک ها می خوانند.

مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک من است: پست افراها، سنجدها.
و بیابان پیداست.


سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست.
سایه هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست.


نیمه شب باید باشد.
دب اکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.


آسمان آبی نیست، روز آبی بود.
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم، 
طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب.


یاد من باشد، هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر برخورد.


یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.


ماه بالای سر تنهایی است.

 

*********************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 13:9 | نويسنده : زهره |

 دلم تنگ است

به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است 
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تن‌هایم

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی

 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 13:6 | نويسنده : زهره |

كيمياي عشق سبز

هیچ کس گمان نداشت این 

 
                  کیمیای عشق را ببین 
 

                      کیمیای نور را که خاک خسته را  


                                              صبح و سبزه می کند  


کیمیا و سحر صبح را نگاه کن
 
 

          جای بذر مرگ و برگ خونی خزان
 

                                  کیمیای عشق و صبح  


                                                  و سبزه آفریده است  


خنده های کودکان وباغ مدرسه
 
 

                 کیمیای عشق سرخ را ببین  


                               هیچ کس گمان نداشت این . . . 

 

 

**************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 12:51 | نويسنده : زهره |

 سكوت 

دلا شب ها نمی نالی به زاری

سر راحت به بالین می گذاری

تو صاحب درد بودی ناله سر کن

خبر از درد بیدردی نداری

بنال ای دل که رنجت شادمانی است

بمیر

ای دل که مرگت زندگانی است

میاد آندم که چنگ نغمه سازت

ز دردی بر نیانگیزد نوایی

میاد آندم که عود تار و پودت

نسوزد در هوای آشنایی

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد عشق ورزد اشک ریزد

به فریادی سکوت جانگزا را

بهم زن در دل شب های و هو کن

و گر یاری

فریادت نمانده است

چو مینا گریه پنهان در گلو کن

صفای خاطر دل ها ز درد است

دل بی درد همچون گور سرد است

*********************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 12:44 | نويسنده : زهره |

 

 تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها

که سر به صخره گذارد٬

 غریبی و پاکی

ترا ٬ ز وحشت توفان ٬ به سینه می فشرم

عجب سعادت غمناکی!

**************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 12:41 | نويسنده : زهره |

 مي تراود مهتاب

می تَراوَد مَهتاب

می درخشد شَب تاب،

نیست یک دَم شِکَنَد خواب به چشمِ کَس ولیک

غَمِ این خُفته ی چند

خواب در چشمِ تَرَم می شکند.

نگران با من اِستاده سَحَر

صبح می خواهد از من

کز مبارکْ دَمِ او آوَرَم این قومِ به جانْ باخته را بلکه خبر

در جگر لیکن خاری

از رَهِ این سفرم می شکند...

 ****************************



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 12:38 | نويسنده : زهره |
صفحه قبل 1 صفحه بعد